به تعدلی ظریف میان دید تلسکوپی و میکروسکوپی به فرهنگ نیاز داریم/با واژه و برخی برداشت های شایع از «مدیریت فرهنگ» مخالفم و به جای آن، به سرفصل متواضعانه تری هم چون «تدبیر فرهنگی» باور دارم/ ریای فرهنگی و جاهطلبی فرهنگی دو آفت مدیران فرهنگی دولتی و شبه دولتی است.
اشاره: دکتر حامد صفایی پور بر آن است که برخی فهم ها از موضوع «مدیریت فرهنگ» مبتنی بر بد فهمی ریشه داری از ماهیت فرهنگ است. یکی از دلایل این است که کسی که میخواهد چیزی را مدیریت کند باید محاط بر او باشد در حالی که ما خود یک محصول یا به تعبیر دقیق تر، پدیدۀ فرهنگی هستیم. چگونه می توان در کنج اتاقی رو به دیوار نشست و از مدیریت شهر سخن گفت؟ وی بر آن است که واژۀ «تدبیر فرهنگی» قدری از این توهم –توهم مدیریت فرهنگ- به دور است و تدبیر فرهنگی به این معناست که هر کس به هر میزان که از فرهنگ و بایسته های آن می فهمد، عمل کند و اثربخشی داشته باشد. از نظر وی، همین حرکت های کوچک و متناسب با سرشت ایجاد تحولات فرهنگی به تدریج به فرهنگ سازی و ارتقاء فرهنگی منجر می شود. وی از جمله آسیبهای مراکز فرهنگی را محدود فکر کردن، منطقهای و موضعی عمل کردن میداند و معتقد است فعالین فرهنگی در این عرصه باید به تدریج به هر دو دید میکروسکوپی و تلسکوپی به فرهنگ برسند. صفایی پور بر آن است جاهطلبی و ریای فرهنگی دو افت بزرگ مدیریت های دولتی و شبه-دولتی فرهنگی است.
تا چه اندازه با ورود دولت وحکومت به عرصهی فرهنگ و کنترل و مدیریت آن موافق هستید؟
سازمانهای دولتی و شیه دولتی باید ورود کنند اما ورودی سنجیده. ورود سنجیده به فرهنگ این نیست که دولت خود در همه ابعاد و ارکان و عملیات های فرهنگی حضور داشته باشد. دولت نباید رقیب عناصر مردمی فرهنگ بشود. من هر وقت از این معنا صحبت می کنم به یاد روش مدیریت آستان قدس در طرح های توسعه حرم می افتم. این که مغازه های اطراف حرم را می خرد و در نهایت در آنها فروشگاه های زنجیره ای محصولات و کارخانه های رضوی تاسیس می کند و کیک رضوی می فروشد؛ یعنی رقیب مردم می شود. دولت بیشتر باید نقش تسهیلگر، گفتمانی و ساختاری در سطح بسیار کلان را داشته باشد. غالب کارهای دولتی و شبه دولتی فرهنگی متاسفانه این خصوصیت را ندارد و در واقع دولت ورود سنجیده ای به فرهنگ ندارد. شاید از اساس، فهم دقیقی هم از موضوع فرهنگ سازی در سطح کلان و دولتی وجود نداشته باشد.
دولت باید در فرهنگ هزینه کند، خیلی هم بیش از این که الان هزینه می کند اما اگر همین هزینه ها را بدون در نظر داشتن سیاست تقویت نهادهای مردمی و ظرفیت های بالفعل، استعدادپروری، شبکه سازی مدنی، زیرساخت های عمیق و دقیق اثر بخش فرهنگی و غیره انجام دهد نتیجه آن مثل ریختن کالای قاچاق در بازار داخل است. فرهنگ را «کالا» می کند و بخش وسیعی از عناصر موثر فرهنگی را بی-اثر می سازد. در این حال بودجه های دولتی و شبه دولتی فرهنگی نه تنها حلال مشکلات فرهنگی نیست بلکه مشکلات جدیدی به وجود می اورد.
با بحث مدل مدیریت جامع فرهنگ شما چقدر موافق هستید؟ به نظر شما فرهنگ مدیریت پذیر است؟
به نظر من، به لحاظ مفهومی اصطلاح «مدیریت فرهنگ» قابل دفاع نیست. اولا به این دلیل که می توان سوال کرد خود این الگوی جامع مدیریت فرهنگ را چه کسی فهم و مدیریت کند؟ ممکن است بگویند یک عقل جمعی نخبگانی. اما خود این جمع نخبگانی نیز مدیریت می خواهد؟ الگوی مدیریت این جمع و احتمالا گوناگونی عقایدشان چیست؟ به نظرم به یک دور یا تسلسل می رسیم. دومین دلیلم ناظر به سرشت فرهنگ است. آیا فرهنگ، از آن جهت که فرهنگ است، مدیریت پذیر است؟ من معتقدم پاسخ منفی است، ما در نهایت موفقیت تدبیرهای فردی یا جمعیِ محدود فرهنگی داریم که نمی توانیم به آن ها نام «مدیریت» بدهیم. من معتقدم بهتر است به جای واژۀ مدیریت فرهنگی از واژۀ تدبیر فرهنگی استفاده کنیم چرا که این واژه متواضعانهتر است. ما درباره تولید یک محصول شاید بتوانیم از مدیریت یعنی مراحل هدف گذاری، امکان سنجی، برنامهریزی، سازماندهی، اجرا و بازخورد سخن بگوییم اما چگونه میتوانیم از مدیریت فرهنگ حرف بزنیم. فرهنگ بر ما مُحاط است. کسی که میخواهد چیزی را مدیریت کند باید محاط بر آن باشد. ما خود یک محصول فرهنگی هستیم؛ در مدارس این کشور درس خواندهایم و نتیجه کامیابی های و ناکامی های فرهنگی دیگرانیم(!). به نظر من در ادعای مدیریت فرهنگ یک ساده سازی و تقلیل گرایی وجود دارد. اما تدبیر فرهنگی به این معناست که به هر میزان که میفهمم عمل کنم و همچنین سعی کنیم فهم مان را بیشتر و عمیقتر کنیم. به نظر من، این مفهوم روشن و قابل دستیابی است. سومین دلیل هم مربوط به آسیب شناسی های گسترده از برخی فهم-های مهندسی از مهندسی و مدیریت فرهنگ است. یکی دو نفر، که ساختار ذهنشان کمیت گرا و البته گاهی کاملا شعاری است، می نشیند و با شاخص گذاری برخی متغییرهای محدود فرهنگی از مدیریت فرهنگ سخن می گویند. به نظر من این مثل این است که کسی با انگشت دانه بخواهد درباره عمق اقیانوس حرف بزند. این ها عمده ترین دلایل من برای پرهیز از استفاده از واژه مدیریت فرهنگ است.
در حرکت فرهنگی تا چه حد به ساختارگرایی معتقدید؟
به زعم من، نسخۀ واحدی وجود ندارد. باید متناسب با ارزشها و متغیرهایمان تصمیمگیری کنیم. بعضی از سازمان های فرهنگی باید ساختارگرا باشد. بعضی از سازمان ها نه. برخی سازمان ها ساختارگرایی را تجربه کرده اند، بلوغ ساختاری یافته اند و اکنون از این تجربه عبور کرده و به دوره های فکری جدیدتری رسیده اند. توجه به این گذشته و راه پیموده برای پاسخ به این سوال مهم است. مثلا امکان ندارد آن چیزی که فعلا در این سازمان پساساختارگرا در حال اجرا است، قبلا قابل پیاده سازی بوده باشد. این هم دلیل دیگری است برای اینکه می گویم سودای مدیریت فرهنگ یک مفهوم موهوم است؛ تا وقتی پای «انسان» و «وابستگی کارها به فهم ها» در میان است نسخه واحد و الگوی جامع و عناوینی از این دست به نظر من ساده باوری است.
با توجه به تجربههایی که در مراکز فرهنگی داشتهاید، آیا به تعریفی برای مدیریت فرهنگ رسیدهاید؟
براساس واقعیتهایی که دیده ام و تجربه کرده ام، غالب مراکز فرهنگی ما، یک دیدگاه میکروسکوپی از فرهنگ به ما می دهد. که البته در جای خود بسیار موثر، الهام بخش و موثر است. مثلا در مراکز فرهنگی تصمیم میگیریم چه چیزهایی را آموزش دهیم، چه اردویی برویم یا برای صمیمیت و معنویت بین اعضاء چه کارهایی انجام دهیم. این یک نگاه تربیتی و فردمحور به فعالیت های فرهنگی است. در مقابل، در عرصۀ مدیریتهای دولتی ما با یک نگاه تلسکوپی به فرهنگ روبرو هستیم. یعنی واحدهای تحلیل فردمحور و نوع هدف ها صرفا تربیتی نیست بلکه با مسائلی در سطح کلان روبروییم. به نظر من، اگر کسانی که کارهای تلسکوپی میکنند، دید میکروسکوپی نداشته باشند و برعکس کسانی که کار میکروسکوپی میکنند، هیچ گاه دید تلسکوپی را تجربه نکنند، هر دو دسته توان تدبیر شایسته فرهنگی را ندارند.
متاسفانه مراکز فرهنگی ما به محدود اندیشی، منطقهای و موضعی عمل کردن دچار شدهاند و خودشان را نمیتوانند در دامنه ای فراخ تر ببینند. یکی از موضوعاتی که شخص مرا به این نکته متوجه کرد این بود که من، به عنوان یک فعال فرهنگی هرگز نمی دانستم که نوشته های فارسی مرا بسیاری از افراد فارسی زبان خارج از ایران هم می توانند بخوانند(!) و با آن وارد گفت وگو شوند؛ یعنی ما حتی به ظرفیت بسیار ساده زبان فارسی برای ایجاد پیکره و گفتمانی فرهنگی بی توجه بودیم و این نوع بی توجهی ها با داشتن دید محلی و موضعی در مراکز فرهنگی ما که از مهمترین سرمایه های اجتماعی ما هستند، کم نیستند. ما در بخش های بسیار و متنوعی از کشور به دلیل نداشتن همین دید فرامحلی به تکرار و دوباره کاری در میان مراکز فرهنگی مشغول هستم. از این رو کلان نگری و بلندخواهی خود را از دست داده اند و به همین دلیل به تدریج منزوی و مضمحل می شوند. افسوس که در مراکز فرهنگی ما بدون توجه به این نگاه کلان انباشت دانش و تجربه محقق نمی شود و الا نمی توانست در کنار این همه خلاقیت و نوآوری مراکز فرهنگی ما وضعیت آموزش و پرورش ما چنین باشد و ماهیت خودجوش و موثر فرهنگی این مراکز آموزش و پرورش را منفعل می کرد.
از طرف دیگر مدیران تلسکوپی فرهنگی دولتی و شبه دولتی هستند که از اتفاق آن ها نیز به دلیل نداشتن دید میکرویکوپیک به فرهنگ به خطا می روند و ثمره کار آنها به برگزاری همایش ها و جشنواره ها و بودجه ریزی های نسنجیده خلاصه می شود. این مدیران چون از سرشت مویرگی، تدریجی، تربیتی و انسان محور کارهای فرهنگی بی خبرند، و بعضا با نردبان های الحاقی به مسئولیت های مدیریتی رسیده اند نمی توانند مساله ای را حل کنند چراکه تجربۀ مواجه واقعی ای با فرهنگ و مسائل اش ندارند.
بنابراین فکر می کنم ما به تعادل ظریفی میان دو دید تلسکوپی و میکروسکوپی به فرهنگ نیازمندیم. بچههای فرهنگی باید ظرفیتهای طراحی و تدبیر فرهنگی آرمان شهر مطلوب را پیدا کنند و پس از یک سیر تجربی با نشان دادن استعدادها و لیاقت های فردی به عرصه مدیریت کلان و کلانتر فرهنگی وارد شوند. البته لازم است تاکید کنم اصلا بر آن نیستم که هرکس در مرکز فرهنگی اش کار فرهنگی (میکروسکوپی) می کند حتما و حتما باید روزی به مدیریت کلان فرهنگی برسد. به نظرم این هم خطاست؛ باید شایسته سالاری حاکم باشد؛ همه داوطلبان مدیریت فرهنگی نباید به آن برسند همان طور که در هر صنف و رشته دیگری چنین است.
علاوه براین نگاه میکروسکوپی و تلسسکوپی چه شباهتها و تفاوتهای دیگری بین مدیریت فرهنگ در نهادهای دولتی و تشکلهای مردمی وجود دارد؟
این سوال جنبههای مختلف دارد. دولت و تشکلهای مردمی بعضی بیماریهای مشترک دارند که باید آنها را شناخت. برای مثال «ریای فرهنگی» یکی از آن هاست. ریای فرهنگی یعنی نه به خاطر ذات فرهنگ بلکه به خاطر اینکه بگوییم ما کار فرهنگی انجام دادهایم، کاری را انجام دهیم و بودجه آن را بگیریم و البته که این بودجه های ریاآلوده فسادآور است. در واقع این گونه پول ها که بدون زیرساخت و نگاه سنجشگرانه بیرونی به فرهنگ تزریق می شود همانطور که گفتم دچار هبط و پوچ شدن است.
بعضی معتقدند که کار فرهنگی وقتی است که تاثیرش را ده سال آینده ببینیم اما بعضی مدیران فرهنگی فهرستی از کارهای فرهنگی خود را ارائه میدهند که در زمان آنها انجام شده است، آیا میتوان گفت اینها اصلا کار فرهنگی بوده است؟
متاسفانه یکی از آسیب های نگاههای دولتی در فرهنگ پیدایش همین پدیده است که من به آن عنوان جاهطلبی فرهنگی داده ام. جاه طلب فرهنگی به این معناست که مثلا من کَمان را برگیرم، تیر در آن بگذارم، آن را برای زدن آماده کنم و در زمان مسئولیتم به هدف بزنم تا همه ببینند که این کار در زمان من انجام شده است. در صورتی که در زمینۀ فرهنگ باید بدانیم که اگر یک کتابدار، معلم یا نمایش نویس هستیم، در حال حاضر داریم مهمترین کار ممکن را انجام میدهیم ممکن است این کار صرفا نگه داشتن کمان، کشیدن کمان یا رها کردن زه باشد. ما این را نپذیرفته ایم که به عنوان عامل فرهنگی خیلی مواقع مهمترین کارمان این است که مواظب باشیم زه کشیده شده رها نشود؛ باید حاصل دسترنج دیگران را حفظ کنیم نه این که هر وقت مسئولیتی بر دوشمان افتاد به تیر و کمان و هدف تازه فکر کنیم. گاهی این نوگرایی و نوخواهی فرهنگی در واقع جاه طلبی است.